هم‌سوگ

📠 عزیزان هم‌سوگ،

سلام.

مدت‌ها بود که می‌خواستم چند خطی برای تسلای دلتان بنویسم. اما آن‌چنان این سوگ جگرم را سوزانده و چشمانم را خون‌آب کرده که توان نوشتن پیامی به جان نمانده. ز دست گریه کتابت نمی‌توانم کرد، که می‌نویسم و در حال می‌شود مغسول. تمام آن‌چه که باید بدانید این است که با تمام وجود دوست داشتم که در کنار شما باشم. این جبر روزگار که طوق دوری بر گردن من نهاده، پس از این حادثه، شرمندگی مرا در برابر شما عزیزان بیشتر کرده. اما بدانید شبی بر من نگذشته که دلتنگی مرا به اعماق چاه‌های تنگ و تاریک نکشانده باشد. با این وجود، مرا ببخشید که در شرایط سخت، شانه‌به‌شانه همراهتان نبودم. خدا سنگینی این داغ را بر ما تسهیل کند.

مانند غنچه‌ای که بگیرند از او گلاب
ما را گره‌گشای دلِ تنگ، گریه بود …

در برابر روح مهربان بابا محمد، امیدوارم سرم بالا باشد. آن‌چه در این سال‌ها گذشته و از من سر زده، بر مدار خشنودی او بوده. شما می‌دانید که روح و جسم او را بیشتر از هر کسی در این دنیا دوست داشتم و فقدان او اکنون عضوی از بدن من شده. اگر چه نتوانستم گل‌هایی به زیبایی آن‌چه شما تدارک دیدید، برای او ارسال کنم، ولی رساله دکتری خودم را به او تقدیم کرده‌ام. نسخه‌هایی از آن را پس از چاپ، در بهار سال آتی برایتان ارسال می‌کنم. رساله دکتری، بزرگترین دستاورد علمی من در این سال‌ها بوده و امیدوارم آن‌چه که از خلوص در آن حاصل شده، هدیه‌ای باشد به آن عزیز سفر کرده.

امیدوارم به زودی ملاقاتتان کنم. دلم برایتان تنگ است. فعلا محبت کنید و پیام تسلیت مرا بپذیرید. امیدوارم اعضای این خانواده هیچ‌گاه از هم جدا نشوند. آن‌چه که از زیبایی دنیا باقی مانده، یقینا چهره مادر است و محبت بین فرزندان آن خانه. روی ماهتان را می‌بوسم. لطفی در حقم کنید و به خاطر من، مراقب خودتان باشید.

فَاعْمَلُوا وَأَنْتُمْ فِی نَفَسِ الْبَقَاءِ وَالصُّحُفُ مَنْشُورَهٌ …

به امید دیدار

عباس

۲۳ مهر ۱۴۰۲
هلسینکی، فنلاند

پولکی زعفرانی

☕ امسال از هر حیث، اکتبر عجیبی است. یکی دو ساعتی می‌شود که بعد از یک روز کاری خیلی شلوغ به خانه برگشته‌ام. پنچره باز است و سوز می‌آید. با یک حال غریبی نشسته‌ام و همه خواسته‌ام از دنیا در این لحظه این شده که ای کاش یک فنجان چایی با پولکی زعفرانی در مقابلم بود و در حالی که مادربزرگم را تماشا می‌کردم چایی را می‌نوشیدم! از خدا که پنهان نیست، از شما هم چه پنهان که من عموما نه آن‌قدرها طالب چایی هستم و نه آن‌قدر علاقه‌مند به پولکی زعفرانی. اما امشب یک جوری شده‌ که دلم می‌خواهد چیزی را داشته باشم که قبل‌ترها وقتی که خوشحال بودم داشتم. دلم نگاه مادربزرگم را می‌خواهد وقتی که برایم چایی می‌آورد و به او می‌گفتم مادر ۲۰ گرفته‌ام، همه درس‌ها را ۲۰ گرفته‌ام! بچه که بودم، ثلث اول و دوم و سوم که تمام میشد، وقتی کارنامه‌های سبزرنگ را می‌دادند به دستمان، بی معطلی رهسپار خانه آن‌ها می‌شدم. می‌دانستم که اهل آن خانه اولین کسانی هستند که از خوشحالی من بیشتر خوشحال خواهند شد. پدربزرگم مرد با صفایی بود. صفایی که هیچ‌گاه در میان فرزندان او پیدا نشد. آن‌قدرها تحصیل کرده نبود ولی از روزی که خبر قبول شدنم در مرحله اول المپیاد ریاضی را شنید تا سال‌ها جناب اینشتین صدایم می‌زد. در آن زمان من اصلا آینشتین را نمی‌شناختم و فکر می‌کردم لابد مثل میرفندرسکی با این اسم عجیب و غریبش از حکمای دوران صفویه است. محبت او و مادربزرگم به من همیشه جزو اصیل‌ترین تجربه‌های دوست داشتن بوده. در بین همه دعاهای خیری که این و آن برایم کرده‌اند هنوز چیزی به خلوص دعاهای مادربزرگم نشنیده‌ام. صدایش هنوز در گوشم می‌پیچد که با ترکیبی از صداقت و افتخار می‌گفت «مادر الهی جوری بشه که هر اتاقی که وارد شدی همه جلوی پات بلند شن!»

در خانه مادربزرگم همیشه غذا خوشمزه، سماور روشن و چایی آماده بود. از آن‌جا که پدربزرگم پولکی نارگیلی دوست نداشت، در خانه آن‌ها، برخلاف خانه خودمان، پولکی زعفرانی پای ثابت چایی بود. اصلا برای همین است که در این وهله هوس چایی با پولکی زعفرانی کرده‌ام! در واقع چایی بهانه است، من امشب حضور گرم پدربزرگ و مادربزرگم پس از یک ظفر را مسئلت می‌کنم. امروز مثل دوران کودکی به من یک جایزه داده‌اند و من برای جشن گرفتن آن به خانه پدربزرگم نیاز دارم. من امشب بابت اتفاق‌هایی که در طی روز افتاده خوشحالم. خوشحالم نه به خاطر جایزه‌ای که گرفته‌ام. راستش این چیزها آنقدر به چشمم دیگر بزرگ نیست. بیشتر از آن خوشحالم که همراه با من کس دیگری هم جایزه برده. کسی که خاطرش خیلی عزیز بوده و برای او آن جایزه‌ امیدی به مراتب نافذتر در دلش و خنده‌ای به مراتب بزرگ‌تر روی لب‌هایش نشانده. خنده‌ای که وقتی در قاب دوربینم ضبطش کردم گفت لطفا بفرستش تا به خانواده‌ام نشانش بدهم …

به حجم تنگ‌دلی‌های آفتابی من
مدار حوصله‌ی هیچ کهکشانی نیست

قیصرامینپور