📩 سلام.
شمارهات را تازه پیدا کردم. فهمیدم تو هم رفتهای. خدا پشت و پناهت. آقا محسن بعد از مدتها آمده بود باکو. او بهمان گفت. خبر را که شنیدم به بهانه چایی رفتم آشپزخانه. داشتم زیر لب میگفتم: اللَّهُمَّ ارْحَمْ غُرْبَتَهُ وَ صِلْ وَحْدَتَهُ … وَ أَلْحِقْهُ بِمَنْ کَانَ یَتَوَلاهُ که صدیقه خانم شنید و ناراحت شد. گفت «این دعا برای مردگان است، نعوذ بالله!» گفتم مادرجان چه چیزی بهتر از این که به هر کس که دوستش دارد ملحق شود؟ صدیقه خانم اما قانع نشد. قوری را از دستم گرفت و گفت «مار زبانت را بزند.» آخرش ما نفهمیدیم که چرا مادر ما شما را این قدر دوست میدارد! هر کجا هستی، امیدوارم خوب باشی. مراقب خودت باش. حرفم ولی سر جایش است؛ امیدوارم کسانی را پیدا کنی که حالت پیش آنها خوب باشد.