💭 یه شب که کنارم خوابیده بود، جوری محکم دستمو گرفته بود که فکر نمیکردم هیچ موقع دستمو رها کنه! تا صبح نگاش کردم. دلم میخواست هیچ موقع اون شب تموم نشه. اما اون شب تموم شد. صبح که شد خونه خالی بود. بعد از اون همه چیز خالی موند.
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب