من همیشه در درس‌هایی که قرار بود چیزی را حفظ کنیم زرتم قمصور بود! سخت بود ‌برایم شعری را یا روایتی را حفظ کنم یا تاریخ تولد شیخ اجل را به دقت سال به خاطر بسپارم. از طرف دیگر معلم دینی مریضی داشتیم که عادت داشت به شیوه جنگ‌های نامنظم از ما ناغافل امتحان بگیرد. برای همین من کم‌کم یادگرفته بودم که بهترین راه مقابله با درس حفظی، سحرخیزی و ریختن همه چیز‌ به حافظه کوتاه مدت است. اول صبح آدم هم حواسش جمع است هم تلاش کمتری برای نگه داشتن اطلاعات در مغزش می‌کند.‌ فقط یک شرط دارد و آن این‌که آدمی موفق شود که از خواب هفت‌ْ پادشاه بیدار شود! به هر تقدیر، سحرخیزی کم‌کم تبدیل به یک رویه شد برایم. درست همان‌طور که سهراب سپهری می‌گوید آدم‌ها گاهی از سر جبر عارف می‌شوند! خلاصه در دوران دبیرستان عصرها ریاضی و فیزیک می‌خواندم و سحرها ادبیات و دینی. دانشگاه هم که آمدم تا سال‌‌های آخر لیسانس این عادت همراهم بود. هم‌اتاقی‌های خوابگاهم خیلی خوب این را به خاطر دارند، خصوصا که تجربه نوازش نسیم صبحگاهی را قسمتشان می‌کردم!

روزگاری بر من گذشت؛ آسمان برایم تپید. بد هم تپید! تمام آن انگیزه و توان سحرخیزی را از دست دادم. به خاطر ندارم در‌ دو سال ارشدم صبحی زود از خواب برخاسته باشم. یادش تلخ است؛ دکتر ابراهیمی هر جلسه موقع ورودم به کلاس هشت صبح مکانیک کوانتومی – که دست کم ده دقیقه‌ای دیر رسیده بودم – سری به نشانه تاسف تکان می‌داد! لابد در دلش هم می‌گفت شما کی آدم می‌شوید که به موقع سر کلاس حاضر شوید؟! برایم سخت بود؛ منی که سال‌ها پیش از فجر کاذب، با صورتی آنکادر شده پشت میزم می‌نشستم، در‌ دوران ارشد حسرت بیدار شدن در ساعت هفت را داشتم!

بگذریم! به قول شاهین، آدم اگر شمع درونش خاموش شود کارش تمام است. می‌میرد بی‌آنکه دفن شود و آسودگی نصیبش شود. این روزها مطمئن شده‌ام که این شمع درون هر کس است که هنگام سحر بیدارش می‌کند نه هشدار گوشی! برای سحرخیزی، اگر چوب تر بالای سرت نباشد، فقط یک جور شوق به بیداری می‌تواند کمکت کند؛ شوق نوعی دیدار! و گرنه چه حاجت که آدم ترک رختخواب کند؟! رمضان در پیش است؛ شهر الصیام و القیام و التغییر! رمضان فستیوال سحر است و نجوا و خلوت کردن با خود. أللَّهمَّ إنْ لم تکُن غفرتَ لنا فی ما مضى من شعبان، فاغفِر لنا فی ما بقی منه…

ای گل بوستان سرا از پس پرده ها در آ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان

هوشنگ ابتهاج

۲ دیدگاه برای «بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *