در باب پناه بردن

🌪️ به نظرم در میان صفت‌های آدمیزاد، این‌که زمانی بخواهد به کسی یا چیزی پناه ببرد، بی برو برگرد جزو فراگیرترین آن‌هاست. در زندگی لحظاتی وجود دارد که آدمی، مستقل از جنس، سن و سال و موقعیتش می‌خواهد به کسی یا چیزی پناه ببرد. فرقی هم نمی‌کند که شاه باشی یا گدا، امیر باشی یا اسیر؛ لاجرم زمانی می‌رسد که باید کسی را برای پناه بردن داشته باشی و گرنه روزگارت سیاه و حالت تباه خواهد شد. این‌که آن پناه باید چه شرایطی داشته باشد را دقیقا نمی‌دانم. فقط می‌دانم که در زندگی افرادی هستند که در مواقع اضطرار دوست دارم به آن‌ها پناهنده شوم. شاید گرهی از کارم باز نشود و مشکلم لاینحل باقی بماند، ولی هم‌صبحتی با آن‌ها یا دست‌کم حضورشان برایم گرم و آرامش‌بخش است. در غیاب افراد، برای بعضی، پناه می‌تواند الکل، سیگار، پیاده‌روی یا موسیقی باشد.

برای من اما همکاری در دانشگاه یا رفیقی آن طرف آب و یا پدربزرگم گاهی محلی برای پناه بردن بوده‌اند. هر گاه که ایشان را پیدا نمی‌کنم، به نوشتن پناه می‌برم. نوشتن برای من چنان است که کودکی پس از زمین خوردن، گریان آغوش مادرش را جست‌وجو می‌کند. بارها نوشته‌ام و بارها منتشر نکرده‌ام، چرا که هدف از نوشتن پناه بردن بوده و نه انتشار. راستش را هم بخواهید، در دنیایی که سعدی و اخوان و شیمبورسکا به خود دیده اصلا بی‌حیایی است که من چیزی منتشر کنم.

حکایت پناه بردن حکایت عجیبی است. از یکی برادران ازری نقل است که روز عاشورا لحظه‌ای رسید که امام به ابالفضل پناه برد. این روزها درک این ماجرا برایم چندان عجیب نیست چرا که حسین (ع) هم یک انسان بود و با این که در آن روز سخت، تمام وجود به او پناه آورد ولی در نهایت حسین به ابالفضل پناهنده شد! پناه آوردن و درد دل گفتن حق هر انسان است. تلخی ماجرا آن جاست که سِرّ لا رَطبٍ وَ لا یَابِس با چاه درد دل می‌کرد …

مرا غرض ز نماز آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم

مولوی
https://youtu.be/2SV2Ar3y8S4